نظم در زندگی امام خمینی(ره)
درست مثل شب پیش وشب های پیش از آن،سر ساعت یازده،چراغ اتاق خاموش شد.صدایی جز صدای جیر جیر کها به گوش نمی رسید.نسیمی نرم وسبک،مثل بچه های بازیگوش از سویی به سوی می رفت وبا برگ های درختان بازی می کرد،او که باید از آقا حفاظت می کرد،پشت درب اتاق دراز کشیده وچشم به آسمان دوخته بود.بوی چمن های خیس خورده در هوا پخش شده بود.جیر جیر کها نرم نرمک لالایی می خواندند.کمی بعد،اوبه خواب رفت.
ناگهان با صدایی از خواب پرید.گوشش را تیز کرد ولحظه ای بعد،نفس راحتی کشید.صدا، صدای زمزمه آقا بود.صدای مناجات او که مثل پرندهای سبکبال از پنجره اتاق بیرون می پریدوخودش را در هوا رها می کرد.
او دنبال ساعتش گشت ولی به آن نگاه نکرد.لبخندی زد وبا خودش گفت:احتیاجی نیست که به ساعت نگاه کنم.آقا هرشب،ساعت سه بیدار می شودوبا خدای خودش راز ونیاز می کند.نه پنج دقیقه زودتر، نه پنج دقیقه دیر تر.
در همان لحظه ساعتی در دور دست ها سه بار زنگ زد.او که از این همه نظم در کار های آقا تعجب کرده بود،به آسمان نگاه کردو لبخند زد.
نگهبان خانواده،شماره یازدهم،پاییز 88،ص64.
آخرین نظرات