روزی انوشیروان بر بزرگمهر خشم گرفت ودر خانه ای تاریک به زندانش فکند ودستور داد اورا به زنجیر بستند چون روزی چند بر این حال بود کسری کسانی را فرستادتا از حالش پرسند.آنان بزرگمهر را دیدندبا دلی قوی وشادمان.
بدو گفتند:"در این تنگی وسختی تورا آسوده دل می بینیم!"گفت:"معجونی ساخته ام از شش جزء وبه کار می برم وچنین است که می بینیدمرا نیکو می دارد”
گفتند:"آن معجون را شرح باز گوی که مارا نیز هنگام گرفتاری به کار آید.”
گفت :"آری جزء نخست اعتماد بر خدای است،عزوجل…دوم ،آنچه مقدر است بودنی است…سوم،شکیبایی برای گرفتار بهترین چیز هاست…چهارم اگر صبر نکنم چه کنم،پس نفس خویش رابر جزع و زاری بیش نیازارم…پنجم، آنکه شاید حالی سخت تراز این رخ دهد…ششم،آنکه از این ساعت تا ساعتی دیگر امید گشایش باشد.”
چون این سخنان به کسری رسید او را آزاد کرد وگرامی داشت.
مجله نگهبان خانواده،شماره 42،بهار 97،ص28.
آخرین نظرات