نوشته اند:"در اصفهان یک نفر متجاوز بود.علاوه بر گران فروشی ،ربا خواربود واحتکار می کرد.بالاخره مثل زالو خون مردم رامی مکید.قضیه ای از او نقل می کنند که در اصفهان قحطی آمده بود وگندم کم شده وگرانی بود نانواهای اصفهان فهمیدند که او گندم دارد ،پیش او آمدند که گندم هایت را به مردم بده!گفت :یک من چند می خرید؟(مثلا)گفتند :نرخش دو تومان است. گفت :برو بالا!گفتند:بیست دو قران. گفت:نه! بروبالا.خلاصه مرتب نرخ رابالا میبرد تا جایی که راضی نشد،لذا گفت :صبر کنید تا فردا فکری بکنم،فردا هم گندم را به مردم نداد.بالاخره مشکل گذشت.آن کسانی که از ظلم دیگران باید بمیرند مردند و کسانی هم زنده و قخطی هم تمام شد.طولی نکشید که پای آن مرد درد گرفت.دکتر آوردند خوب نشد.بالاخره شورای پزشکی تصمیم گرفت که پایش را ببرد.دست گذاشت روی انگشت پا گفت :از این جا؟دکتر گفت:نه!برو بالا ،قدری بالاتر آمد،گفت :از این جا؟گفت :نه برو بالا!دلش نمی آمد.مثل همان گندم که خودش می گفت برو بالا،الان تجسم عمل شده ومی گوید برو بالا.خلاصه تمام پول ها را داد و پا هم قطع شد”
گنجینه معارف،ص479،از جهاد بانفس، مظاهری ج 1و2،ص 158.
کتاب رزق حلال از دید گاه آیات وروایات ،احمد تشکر ،ناشر صالحان،چاپ 3،1391،ص91.
آخرین نظرات