هر بار که برای خرید می رفت کلی تخفیف می گرفت. می گفت تو خرید بلد نیستی،یک بار بامن بیا برایت یک تخفیف حسابی می گیرم.آن روز با پسر جوان فروشنده،با ناز وکرشمه از هر دری گفت وخندید. نیم ساعت بعد،پس از فروش حیا ونجابتش توانست یک مانتو رابا قیمت ده… بیشتر »
آخرین نظرات